۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

مثل آب برای شکلات



مثل آب برای شکلات
Like water for chocolate
اثر: لورا اسکوئیل
Written by: Laura Esquirel
مترجم : مریم بیات
Translator: Maryam Bayat

کتاب مثل آب برای شکلات در برگیرنده یه داستان کاملا ً رئالیسم جادویی هست که در مورد یک عشق ممنوع از سوی نسل های از زنان مکزیک هست و زبان خانگی و فرم زنانه دارد. تیتا شخصیت اصلی مثل آب برای شکلات یک قربانی است. قربانی  سنتها و عادات کهنه و پوسیدگی حامعه خود که او را حق طبیعی و انسانی اش و داشتن زندگی طبیعی و معمولی محروم کرده است. در بخش پایانی کتاب دوگانگی سرنوشت نهایی قهرمان رمان از دو منظر بیرونی و درونی شاهد خواهد بود.
فیلم مثل آب برای شکلات هم ساخته شده که بنده هنوز موفق به تهیه و دیدن فیلم نشدم. در آینده نظر خودم رو در مورد فیلم هم خواهم نوشت.

پرسش و پاسخ (میلیونر زاغه نشین)



پرسش و پاسخ (میلیونر زاغه نشین)  

 Q&A (Slumdog Millionaire)

اثر: ویکاس سواروپ

Written by: Vikas Swarup


در ایام عید فرصت مناسبی بود تا چند تا کتابی که در صف مطالعه قرار گرفته بودن رو بخونم اما به دلیل مشغله زیاد برای ترجمه ی بک پروژه برای  یه دوست عزیز باز هم فرصت زیادی برای تمام کردن بعضیاشون نداشتم
اما یکی از کتابایی که همون روزهای اول خوندم کتاب میلیونر زاغه نشین بود نوشته ی .... که یه نویسنده ی هندی هست و همون طور که همه میدونین این کتاب مبنای ساخت فیلمی با همین اسم شده که البته اون طور که من متوجه شد م اسم اصلی کتاب پرسش و پاسخ بوده و بعد به این اسم تغییر کرده!
این کتاب درمورد یک پسر 18 ساله هندی است که در یک مسابقه تلویزیونی برنده یک میلیون روپیه میشه و به علت اینکه اون بی سواد هست و هرگز به مدرسه نرفته متهم به تقلب میشه! خانم وکیلی سر راهش سبز میشه و سعی میکنه کمکش کنه! اما برای اینکه بفهمه اون جواب سوالات رو از کجا میدونسته مجبوره پاره های از زندگی رام محمد توماس (شخصیت اصلی کتاب) رو بشنود!
کتاب خیلی خیلی پر معنا و پر محتوا تر از فیلم هست و من به شما پیشنهاد می کنم اگر کتاب رو نخوندین و فیلم رو هم ندیدن اول کتاب رو مطالعه کنین و بهد به سراغ فیلمش برین! کتاب و فیلم فقط از نظر موضوع یکسان هستن و در جرئیات نزدیک به 80 درصد متفاوت هستن!
بعدها متوجه شدم که در سایت رادیو تهران این کتاب رو به صورت بارخوانی هم قرار دادن که انگار هر شب به مدت دو هفته این کتاب بارخوانی شده و در این سایت قرار داده شده که میتونین دانلود کنین و گوش کنین!

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

من از تو رسیدم به باور تو....



این آهنگ رو فقط و فقط به خاطر کسی می ذارم که کلمه به کلمه ی این شعر بهش ربط داره
و فقط به خاطر دلتنگی که تا مغز استخوانم نفوذ میکنه گاهی!!!!

من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من
به گریه نشستم برابر تو !!!!
به خاطر تو!!!!
به گریه نشستم
بگو چه کنم؟!؟

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

Mulholland Drive



Mulholland Drive
بلوار مولهلند
By: David Lynch
کاری از: دیوید لینچ
Year: 2001
سال:2001

دیوید لینچ David Lynch کارگردان و فیلمساز شهیر آمریکایی و خالق آثار ؛بزرگراه گمشده،مخمل آبی، بلوار مالهلند،توئین پیکس:آتش با من گام بردار،دیون،دیوانه از ته دل و...می باشد که آثار او با عکس العمل های متفاوتی از ستایش تا مزمت مواجه بوده است اکنون بیش از بیست سال است که دیوید لینچ برای مخاطبان آمریکایی ،اروپایی و در واقع کل دنیا به ساختن فیلم می پردازد . او که به سینماگری مولف معروف است از سبک و سیاق اروپایی فیلم سازی پیروی می کند و گاه او را فیلم سازی پست مدرن می نامند که در نهایت جزء مشتی ابهامات برای مخاظبان چیزی به ارمغان نمی آورد.

تکنیک دیوید لینچ از کنار هم قرار دادن دو قلمرو متناقض یکدیگر که در عین حال به آنها اجازه تعددی به یکدیگر را نمی دهد تشکیل شده است. اسلاوی ژیژک ،کل هستی شناسی لینچ را مبتنی بر نا همخوانی میان واقعیت که از فاصله امن به آن نگریسته می شودو نزدیکی مطلق امر واقعی به ما می داند.در واقع شیوه پایه ای فیلم های لینچ حرکت از یک نمای ثابت از واقعیت به یک نمای نزدیک ناراحت کننده است که ذات نفرت انگیز لذت «ژوئیسانس» یعنی وجه برجسته زندگی خلل ناپذیر را نشان می دهد.  

فیلم با صحنه ی رقص چند جوان آغاز می شود ، که تصویر بازیگر نقش اول زن با قیافه ای خندان و راضی به شکلی که گویا مورد تشویق مخاطبان است همراه با یک زن و مرد سالمند به صورت محو و گنگ برتصویر ظاهر می شود .

صحنه ی بعدی با نشان دادن یک پتوی قرمز و یک کلوزآپ مات از آن ادامه میابد . نمای بعد حرکت یک لیموزین در جاده ای تاریک است که سرنشینان آن دو مرد و یک زن ((ریتا ، دایان، کاملیا))که در صندلی عقب نشسته است تشکیل شده ."نام اصلی زن کاملیا است که در جریان فیلم با دو نام دیگر خطاب می شود و کاملیا نامی است که ما در پایان به آن پی می بریم ."
ریتا با خارج شدن ماشین از مسیر اصلی به اعتراض پرداخته و با تهدید اسلحه راننده  روبرو می گردد . که با رسیدن دو ماشین با سرنینان جوان و هیجان زده و تصادف آن با لیموزین ، از جاده خارج شد و مصدوم می گردد .
....
باقیش رو خودتون ببینین!
برای دیدن اطلاعات کامل فیلم و کارگردان به اینجا سری بزنید!

و برای زندگی نامه دیوید لینچ به اینجا

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

شیرین عبادی


اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر
بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت
دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می
شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند
که درست بنشین. ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن
چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی
با الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایه ی شرمساری
است و باید پوشانده شود. ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید
که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات و
یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم
و همه به من بخندند.او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی
سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش
گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم. ذهن
من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه
آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی
به روایتی خوردنی است.

**********************
ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه
است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون
مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب
زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت. او انقدر بچه است که
فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر می گوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن
مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی نمی فهمد چرا درخانواده ی آن مرد،
مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زن ها طرف دیگر
ظرف می شورند و مزخرف می بافند. او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس می کند
که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا
سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست. او نمی فهمد چرا
وقتی مردش را نمی خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد
بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد



***********************


ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش
زحمت کشید تا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند. این ذهن پنج ساله
بین همه ی دانشجوهای ورودی اش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با
کدام استاد روی هم ریخته است. بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار
کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت. مجبور شد از زبان
یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که ” پیش دکتر زن نرو، زن ها همه بی
سوادن” و هیچ نگوید و دم نزند.مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف
اعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا
مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست به فرمون
ندارند”.مجبور شد دو برابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها
موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست
نامیده شود. مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد
و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی می کند و در واقع “مرد” است..


*********************
از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای
مرفه و غیر مذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب
های غیر منصفانه و زشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته
و حضانت طفلی را از دست نداده است.


با این همه زخمی وخسته است.



خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او
را ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست
به فرمان ندارند.


خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب
قرار می دهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه
انداخته و از مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.



خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می
کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است
از جامعه ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار
است.


خسته است از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و
مردهایش با افتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای
خود می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد
کشیده اند لقب کوتولگی بدهند.



خسته است از جامعه ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار می کنند و
حاضرنیستند بهای قد کشیدن شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح
و ته دیگ را می خورند. ،


بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمینیست را نمی داند















شیرین عبادی

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

سفر و کتاب


برای یه سفر کاری چند روزه اومدم ترکیه!
همه اینجا میان خرید لباس من اومدم خرید کتاب!!!!
امروز می خوام برم وکتاب هایی رو بخرم که یکی از مهمترینشون کتاب The Finkler Question by Howard Jacobson هست که برنده جایزه بوکر 2011 شده! و چندتا کتاب از Beryl Bainbridge.
برگشتم حتما در مورد همشون خواهم نوشت!
لطفا اگر کتاب خوبی مد نظرتون هست برام بنویسین که بخرم
ممنون